- ۰۴/۰۱/۱۸
- ۰ نظر
فکر میکنم حرف زدن با هوش مصنوعی لول جدیدی از تنهایی بشره.
و گریه کردن باهاش چطور؟ ...
دیگه ستاره ها نمیدرخشن. درخت انار هم برات غمگینه. آسمون ریز ریز گریه میکرد. من برای بار هزارم استوریمو نگاه میکردم که عکستو ببینم با اون لبخند معصومی که حالا دیگه نیست. آخرین نوشتههات چقدر منه! بابا میگه فوقش استوری میکرد دیه خوردم کمکم کنین پرداختش کنم. میگم بابا تو حتی نمیتونی تصور کنی چی بهش گذشته...
تن آسمون زخمه. زمین با همهی وسعتش واسه من تنگه. چکمهی بغض گاهی روی گلومه گاهی سینمو فشار میده. چشمام به راهیه که رفتی که دیگه برنمیگردی...
دنیا تاریکه حتی یه شمع هم برات روشن نکردن. همه فریادها توی گلوم خشک شدن. همه نفس ها از چشمام میچکن... با کدوم بهار رفتی؟ تو چرا جای شاخ و برگ کردن، شکستی و سوختی...
مگه این همه واسه گلبرگ به گلبرگ آرزوهامون جون نداده بودیم. دیگه فصل شکفتن بود پس چرا بی هوا رفتی... نگفتی طوفان میاد و ما زورمون نمیرسه؟ که غرق میشیم و رویایی نمیمونه...
توی کدوم ستاره دنبالت بگردیم؟ نشونی تو رو از کی بپرسیم؟ کدوم سمت باد صدای ضجهی ما رو به تو میرسونه؟ کجای قصه نشستی که همه جا حرفت توئه و هیچ کجا نیستی...