- ۰۴/۰۲/۲۹
- ۲ نظر
زنگ زده میگه عذاب وجدان دارم کم قلب میخونم! امروز ۳ ساعت خونده بود.
میگم خوبه که! مگه تراکتوری بی وقفه ادامه بدی؟ یه روز دو ساعت میخونی یه روز بهتری ۴ ساعت میخونی. مگه زندگی رو میشه با خط کش سنجید؟ اشتباهه خب! ذهنت خسته میشه.
میگه عه یعنی عذاب وجدان نداشته باشم؟ میخندم میگم خری؟ :) میگه برم فیلم ببینم؟ میگم آرررره که ببین!
میگه آخه فلانی خیلی میخونه. میگم خب مخش قاط میزنه! خوبه اونجوری؟ میخنده
میگه هیشکی نیست باهاش حرف بزنم. میگم لابلای درسات به من زنگ بزن. شب بود روز بود نصف شب بود :)
خوشحال میشه.
خوشحال میشم.
خواهر کوچیکتر اینطوریه :) بره رو مخت هم میترکونتت :/
________________________
میگم ماشینمو میشوری؟ میگه پول میدی؟ (شیطون میشه عین همه بچه مدرسه ایا)
میگم چقدر میگیری؟ :)
میگه اینقدر! میگم عوضی! :)) باشه!
میره میشوره! گربه شور خالص!
میگه کف بزنم گرونتر میشه :)
میخوام بخورمش اینقدر که بامزهست :)
خوشحاله که امروز پول درآورده:)
خوشحالم که خوشحاله :) داداش کوچولو اینجوریه :)
_____________________
صفحه آخر مبحث بیماری های خوش خیم پستان مونده! مثل همیشه بابا داره سر ساعت ۱۲ خاموشی و سکوت رو برقرار میکنه! یعنی من تریاک بکشم جرمش برابری میکنه با این یه صفحه :/ آیا بابای شما هم اینقدر روی خوابش حساسه؟!
میخوام اون صفحه از کتاب رو پاره کنم بخورمش!
______________________
بازم آخر شبه. حالم خوبه. فکر میکنم مهم نیست بقیش. یکم حرف زدن توی وبلاگم سخت شده. دلم نمیخواد وبلاگ جدید بزنم یعنی واقعا حوصله این کارو ندارم. نفس عمیققققق.
این پستم با همهی پست های وبلاگم متفاوت نبود؟ درسته بود! چون من عادت ندارم اینجا راجع به روزمره حرف بزنم. اما مثل هر آدمی طبیعتا با بقیه حرف میزنم و روزگار میگذرونم. گهگاه راجع به شغلم حرف میزنم نه در جایگاه تبلیغ نه به عنوان پُز دادن؛ که وقتی روانم جریحه دار میشه از موضوعی میام و با خودم حدیث نفس میکنم. راجع به احساسات شخصیم که ممکنه نهایتا یکی دونفر توی دنیای واقعی کمی اطلاعات داشته باشن اینجا خروار خروار مینویسم.چیزایی که هیچ کس روحش خبر دار نمیشه. اینجا وبلاگ دلی منه. نه صفحه اینستاست که شرح وقایع و زندگینامه باشه و نه روزمرگی محض یا تابع قانون و ذیل موضوع خاصیه. فقط چارچوبای اخلاقی داره کمی! این تمام من نیست. این فقط یه خلوتگاهه همین.
حدود ۲۸۰ و خرده ای از پست اول گذشته. از یه تایمی به بعد بیشتر پست های سالهای دور عدم نمایش خورده. خیلیهاشون رمز داشته. احتمالا اون موقع هم شرایط مشابه بوده که درنهایت دو سال اینجا خاک خورده.
من کمترین کامنتها رو گذاشتم. همیشه جاهایی که دوست داشتم رو بی حرف و حدیث خوندم. خیلی وقته که تموم ستونهای مطالب قبلی و فالو و حتی عکس معرفی وبلاگ و پروفایل رو پاک کردم و از وبلاگ فقط یه صفحه سفید ساده مونده. وقتی کسی برام کامنت میذاره همیشه سعی کردم محترمانه و دقیق جواب بدم حتی تعداد خطوط جواب با کامنت تقریبا مساوی باشه که طرف بهش بر نخوره. برای امنیت روانی بیشتر، نه آدمی رو از فضای واقعی وارد مجازی کردم و نه برعکس! حتی برای یک نفر هم نقضش نکردم چون برام مهم بوده که این مکان شخصی برام باقی بمونه.
واقعا اگه قرار باشه اینجا رو ببندم قطعا مثل دوران راهنماییم به نوشتن توی سالنامه برمیگردم.