من آنِ تــــوام مرا به من باز مده

عصر بود. از خواب بیدار شدم و گوشیم رو چک کردم. با چشمای نیمه باز و موهایی که هنوز از رهاییشون لذت میبردن و به کلیپس دهن کجی میکردن، نشستم. یادم رفته بود قبل از خواب نت رو قطع کنم. تلگرام وصل مونده بود... دیدن اسمش روی گوشیم یهو خواب رو توی چشمم شکست. پیام داده که اومدم اکبرآبادی. جات خیلی خالیه. اگه اینجا بودی چیفشون بودی....

یهو نفهمیدم چم شد فقط اشک بود که میریخت. نامرد... جام توی اکبرآبادی خالیه؟ خواب موندی؟! بعد از دوسال بیجا میکنی فیلت یاد هندستون کنه! من بدون تو روزهای سخت رو گذروندم اما ببین چیکار کردی با خودت که وقتی هم پیشمی دلم برای چهار سال پیشت تنگ میشه اما حسی به بودنت ندارم. قلبم برات تندتر نمیزنه. دیگه دست و پامو گم‌ نمیکنم. عجیبه انگار نمیشناسمت. نمیبینمت. مثل یه غریبه توی اتوبوسی... نگاه کردن اتفاقی هم بهت بی معنیه! مثل یه عابر پیاده‌ای هربار منتظرم رد شی و بری که بتونم ادامه بدم رانندگیم رو...آخه دیگه مسخرست اینقدر از این خیابون نیا!

تو دوری. غریبه‌ای. اصلا از یه کشور دیگه‌ای. تیپت عجیبه زبونت، نگاهت رو نمی‌فهمم. حتی نمیدونم الان داری میگی دلت برام تنگ شده یا مسخرم میکنی یا رذالتت باعث شده برای بعدها که توی مجموعه بهم احتیاج داری هنوز یه آب باریکه نگه داری! چقدر با خودم کلنجار رفتم که دقیقا با چه لحنی کلماتی و در چند خط خوبه جوابت رو بدم که هوا برت نداره! وحتی فکر نکنی ازت متنفرم چون نیستم واقعا...شاید داری تلاش میکنی دوست و همکار عادی من باشی. نیستی. نمیتونی باشی. تو الان هیچی نیستی. قرار بود ۱۰۰ باشی پس نمیتونی با ۳۰ کنار من بایستی!

ساحل به من می‌گفت دیوونم. میگفت من توی روابطم صفر و صدی ام. آره ساحلم نمیفهمید اونی که صده برای من اگه تموم بشه صفره من نمیتونم و نمیخوام با ۲۰ نگهش دارم و هرروز خودم رو له کنم. ۳۰ و ۲۰ و ۱۰ مال اون خریه که تا دیروز ۵۰ بوده و حالا گند زده و تنزل کرده!

اینجوریاست خلاصه :)

با نگار رفتیم شهر کتاب. تابلوهای نستعلیقش اینقدر دلبر بودن که دلم میخواست بگیرم هدیه بدم. چه عاشقانه‌هایی! بیشترشون رو حفظ بودم. اما هرچی فک کردم هیشکی نبود بشه بهش هدیه داد. نگار تا حالا این روحیه من رو ندیده بود. همش شیفت و بیمارستان و روپوش سفیدم توی ذهنش بود. گفتم بابا من عاشقم فقط معشوقم رو پیدا نکردم :) به قول قیصر امین پور حتی اگر نباشی می‌آفرینمت :)

اوه باید ببینی چجوری‌ام... اصلا بوش نمیاد مگه؟ عشقه و بوش :)) مال من شبیه بوی کوکومادمازله یاااا اوووم شاید پیورپویزن یا اوپیوم بلک! بهرحال خودت باید ببینی احتمالا هیچ کدوم از اینا نیست و انتخاب اسمش با توئه :)

  • ۰۳/۰۲/۲۲
  • آفتابگردون

نظرات  (۲)

بابا من عاشقم فقط معشوقم رو پیدا نکردم :) به قول قیصر امین پور حتی اگر نباشی می‌آفرینمت :)

 

آه 

صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید

خوبان در این معامله تقصیر می کنند

خانوم دکتر خیلی منتظر روشن شدن ستاره ات بودم

چققققققدر موافقم با این پست

خدا نگهدار دل عاشقت باشه ...هوای خوب بخور و آفتاب کافی و پنجره ها را به روی هوای تازه باز نگه دار....خبرهای جدید را بشنو دلت را از گوشه ها بیرون بیاور

پاسخ:
به به چه میکنی تو با انرژی مثبتت خانووم :)

مرا همین گونه که بد هستم دوست بدار! خوبها را همه دوست دارند...
 قربون هرچی آدم عاشقه زندگی حلالشون :)
من شبیه گلدونم اتفاقا:)) اینقدر وابسته به نور آفتابم که چند رور خورشید  رو نمیبینم دپرس میشم اصلا.
با اینکه دلم نمیخواد اما رنگ و بوی وبلاگم بیشتر از اینکه از دغدغه‌های روزانه و جار وجنجار های شغلی پر شده باشه، به حالات درونیم اختصاص پیدا کرده. چیزی که اگه به عنوان همکارم باشی فک میکنی ۵ درصد از منه درحالیکه ۹۵ درصده. راستش چون میبینم اینجا رو زیاد کسی رفت و آمد نداره خیالم راحت میشه که حداقل تایم کسی رو به فنا ندادم. امیدوارم زیاد آزار دهنده نباشه برای تو که این روزا بیشتز من رو میخونی.

کلا لازم نیست از بیمارستان بنویسی

معلومه آدمی نیستی که بشه نخونده از کنارش رد شد و نگران از دست دادن چیزی نشد

پاسخ:
لطف داری به من :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی