- ۰۳/۰۷/۲۱
- ۴ نظر
یکی از مریضامون دوشنبه مرد. سزارین اورژانسی نتونست نجاتش بده و زور مسمومیت بارداری خیلی بیشتر از این حرفا بود. کپسول گلایسون پاره شده بود و خونریزی اونقدر ادامه پیدا کرد که مریض وارد فاز DIC شد.... سه بار CPR شد. دیگه بغضم ترکید. حالم هنوز خوب نشده. ۴ روزه که جسم و روحم شرحه شرحهست...
بدتر اینکه حتی لال شدم نمیتونستم حرف بزنم. نه محرمی بود نه مرحمی. نه آغوشی نه چشمهایی که حس کنی میفهمند. همکارا میگفتن پیش میاد. آره خب راست میگن. ولی خب من این یکی رو بیشتر دیده بودم، باهاش حرف بزنه بودم.... مامانش میگفت دوتا پسر کوچولو داره...راستی الان کجان؟ چیکار میکنن؟ چجوری بزرگ میشن؟ کی بغلشون میکنه وقتی غصه دارن؟
به خاطر قلب جراحی شدش معمولا چیزی از مسائل بیمارستان که ۷۰ درصد زندگی این روزای منه رو بهش نمیگم. این دفعه چون صورتم داره داد میزنه مجبورم به طور کلی در دو جمله بگم جریان چیه. مامانم میگه تو شغلت اینه باید عادت کنی! به چی؟ اینکه مسائل بیمارستان رو همونجا جا بذاری!! خب مثلا شوهر کنی اون بیچاره گناه داره !! میخندم.... مامان هنوز امید داری من برم؟ نه من تا تهش ور دل خودتم. با خودم میگم فک نمیکنی شاید من واسه همین چیزای مهم ریز شوهر نکردم؟ آدم اگه آدم باشه ...هیچی ولش کن.
خدا روشکر این پنجشنبه و جمعه آف بودم. الان کمی بهترم. خیلی سخته آدم نتونه راجع به چیزایی که توی زندگیش مهمه و حال خوب و بدش با کسی حرف بزنه. یعنی هیشکی نباشه. چطور ممکنه؟ اگه به منِ چهار پنج سال پیش همچین چیزی میگفتی قطعا بهت میگفتم لابد تقصیر خودته. سخت میگیری! کم کاری میکنی!! اونچه که چرند بود بهم میبافتم و باور نمیکردم رفیق نه.
شاید واسه همینه اینجا شده غم نامهی هزار منی. خب آدمیزاده دیگه لبریز میشه. چقدر مگه میتونی بریزی اون تو؟!
همیشه که نمیتونه بگه گور بابای دنیا که به زندگی من بغل امن بدهکاره... گاهی زمان و مکان یخ میزنه. دیگه هیچی معنی نداره
انصافا تف به ناخودآگاه روانی من که هر کی از راه میرسه رو توی خواب همدرد من میکنه! مکانیسم دفاعیه فک کنم. خوابها در بعد فیلترینگ ج.ا و البته غایت مسخرگی و بیربطی قابل پخش در اینجا هم نیستن :/
+تازگیا داره از حامد عسگری هی بیشتر و بیشتر خوشم میاد. لعنتی اینا شعر نیستنااا آیه های عشقن. میتونی باهاشون کافر رو مسلمون کنی. اونجا که میگه بغل چطور اختراع شد ...
- ۰۳/۰۷/۲۱
خیلی سخته واقعاً