من آنِ تــــوام مرا به من باز مده

بین همه‌ی سختیای طرح که بعدا ازش مینویسم، اینکه اینجا اسم امیرالمؤمنین توی اذونشون نیست خیلی دلم رو به درد میاره. چه حیف شد... وسط اذون درست اونجایی کع قلبم شرحه شرحه میشه زیر لب میگم "اشهد ان علیا ولی الله، اشهد ان علیا حجه الله" و اشکام رو مخفی میکنم آخه سالها پدر استخون توی گلو زندگی کرد مبادا اختلافی بیفته توی امت...

هیچ وقت حسم توی دیدار ضریح حضرت پدر رو فراموش نمیکنم. آخه من حرم و زیارت که خیلی رفته بودم و میرم اما هیچ کدوم مثل حرم امام علی نبود. اصلا زندگی من به قبل‌ و بعد از اون لحظات تقسیم میشه. رفتم دیدار کسی که فک میکردم باید بهش احترام بذارم و یه مقدار هم دوسش دارم احتمالا! ازش یه اسم و کمی اطلاعات درباره خوبیاش دارم. آدم باهوشی بوده به گواه شواهدی که میدونم اومممم و خب به لحاظ بدنی و رزمی قوی بوده. مهربون هم بوده و دغدغه‌ی بزرگش بهتر کردن دنیا و آدماش بوده به طور ویژه ولی هیچ وقت ندیدمش. 

اما چیزی که تجربه کردم عجیب و بسیار پیچیده بود. خدای من چطور ممکنه؟ من روبروی ضریح به کسی سلام دادم. یهو احساس کردم همین الان حضور داره و داره جوابم رو میده. قوی تر از هر چیزی این حس به من منتقل میشد که منو بهتر از خودم میشناسه و از تمام جزئیات زندگیم با خبره! خدای من .....منو دوست داره.... و من یهو عین برّاده های ناچیز و سبک آهن با بند بند وجودم دارم به سمت آهنربای قوی اون کنده میشم از زمین. احساس کردم قلبم تاب این همه دوست داشتن و محبت رو نداره واااای چقدر من عااااشق امامم بودم و نمیدونستم؟ نفس نمیتونستم بکشم. تموم جونم اشک شده بود و سلول به سلول باهاش حرف میزد و لحظه به لحظه دلتنگ تر و مشتاق تر و بی‌قرار تر میشدم. واقعا یه لحظه احساس کردم ممکنه بمیرم اصلا گنجایش این همه احساسات رو ندارم. به هیچ چیز دیگه غیر از این عشق بی اندازه فک نمیکردم. لبریز شده بودم انگار توی کهکشونی از عشق پرواز میکردم و خودم نبودم...

بزرگی میگفت هرچقدر امیرالمؤمنین رو دوست دارین روی خودتون کار کنین که بیشتر دوسش داشته باشین.... و من هرروز به این فکر میکنم چقدر نیاز دارم امروز دوست ترش داشته باشم.

قسم به وعده شیرین "من یمت یرنی"

که ایستاده بمیرم به احترام علی

 

  • ۰۳/۱۰/۰۸
  • آفتابگردون

نظرات  (۴)

عجب وصفی....

دقیق و رشک برانگیز و عین حقیقت....

خدایا شاهد باش دلم خواست این عشق رو ....هر روز بیشتر از دیروز.....

خانوم آفتابگردون ممنون که آفتاب رو خوب نشون دادی🌻

و زیر لب میخونم:

عجب جسمی عجب عقلی عجب عشقی عجب جانی عجب لطف بهاری تو عجب میر شکاری تو....عجب ماه بلندی تو،امیر بی گزندی تو...

پاسخ:
نه کلمه برای توصیف اون حس ندارم
واقعا ندارمااااا
ببین حرم امام رضا که میری قربونش برم تموم اون اتمسفر از اثر وضعی حضور امام انگار تو رو در آغوش میگیرن تو با نفس کشیدن توی حرم هم کاملا متوجه میشی مورد توجه و محبت بسیار ویژه‌ای هستی. تموم غصه هات رو انگار از دلت برمیدارن و...
و خودت میدونی هر امامی حسش فرق میکنه. حتی لحن کلام تو هم فرق میکنه وابسته به حسی کع دریافت میکنی.
ولی چیزی که من اینجا تجربه کردم هیچ‌کدوم از اینه نبود. یه چیزی ماورای هر حس خوبی که وجود داره. مثلا برای من بغل کردن یه آدمی که دوسش دارم و اونم بهم اهمیت میده مثل این میمونه که یه جون به جونام اضافه میکنه. برای توصیف میزان عشق اون لحظات باید بگم این حس رو باید به توان هزاران برسونی. میتونی تصور کنی؟ فقط هم محبت و توجه نیست، اون احساس شناخت خیلی عمیق بسیار عجیب‌تره. اینکه من هرچی میخواستم از خوب یا بد زندگیم بگم انگار متوجه میشدم که میگفتن میدونم هممممه رو .... و من می‌فهمیدم گویا از مادرم منو بهتر می‌شناسن و حتی قبل از به دنیا اومدنم رو.... من متوجه میشدم (با حسی قوی تر از کلام بهم منتقل میشد که نمیتونم بگم چی بود) که بسیار بسیار حواسشون بهم هست و نسبت بهم دلسوز هستن. و همینطور یه کشش و جاذبه جانکاهی نسبت بهش داشتم. انگار من و تموم وجودم و خوبیام و حتی سربه هواییام رو تمام و کمال خریده باشه و اصلا مال خودش باشم و چیز جدایی از وجودش نباشم. نمیدونم چطوری توضیح بدم. داشت قلبم از سینه‌م می‌زد بیرون و روحم تحمل نداشت وپر می‌کشید به سمتش ... و من خواهش کردم کمی این حس رو کمتر کنه تا بتونم از داخل حرم برم به سمت صحن. چون حتی نمیتونستم جم بخورم...    
  • Mahdi ‎‎‎‎‎
  • «اینجا» خطابش به کجاست؟

    پاسخ:
    غرب کشور، یه شهر کوچیک مرزی، چند هزار نفره...
  • تسنیم ‌‌
  • طرح تخصص؟؟ شروع شده؟؟ تخصصت تموم شد؟ 😃

    پاسخ:
    طرح یک ماهه بهش میگن
    اواخر سال چهار باید هرکسی بره
    از تخصصم هنوز چند ماه مونده. نگران طرح دوساله‌مم و اینکه فهمیدم باید برای محلش یه نذر خوب بکنم....
  • Mahdi ‎‎‎‎‎
  • منم یه بار گذرم افتاد به اون سمتا،
    در به در دنبال یه مسجد هم‌کیش می‌گشتم اما نبود که نبود.
    رندوم رفتم داخل یه مسجدی متوجه شدم اسم مسجدش حضرت عمر هستش هر کاری کردم اونجا نمازم نیومد، رفتم گشتم یه مسجدی به اسم مسجد حضرت ابراهیم پیدا کردم اونجا نمازم رو خوندم :)))))))))))))

    پاسخ:
    مسجد عمر! چه عجیب...
    ما هنوزم از سختیای جراحیا و تولد و زایمانها با ذکر یا علی و یا حسین  و یا زهرا  به سلامت رد میشیم. فرقی نمیکنه مریض کی باشه... به نظرم مادی هم حساب کنی باید یه اثر وضعی داشته باشه روی نوزاد :) من برای همین اثر وضعی خوشحالم... 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی