من آنِ تــــوام مرا به من باز مده

به این فکر میکنم که چقدر زندگی محدوده. چه خوبه که این دنیا پایان همه چیز نیست..

توی فکر من چیکار میکنی؟ منی که این همه ازت حزر میکنم! به هزار و یک روش سامورایی زمان رو میکشم که با تو نباشه. اما تو رویای منی... آدم گاهی لابلای دنیایی از هیاهو چشماشو میبنده و خودشو با رویای محال تسکین میده. مثل یه روزه‌دار که تشنه‌ست... هزاری هم که بگی مرض میاد سراغش و به آب فکر میکنه پدرخودشو درمیاره!

یادت مثل جای زخمه که نگاش میکنی داره خوب میشه اما یهو بی‌هوا میخارونی روباره به خون میفته... من میخارونم چون خاروندن زخم حال میده و من مرض دارم و به خون میفته چون قرار نیست خوب بشه. شایدم عقل ندارم. همه اونایی که خیلی کمالگران یکمی بی عقلن!

تو شجاعی. نمیترسی که موقعیتت از دست بره، حرف مردم برات مهم نیست. یه جوری حرفتو میزنی و کاری که درسته رو انجام میدی که بقیه حساب میبرن. چطور میشه فکر حرف زدن با تو رو از سرم بیرون کنم؟ همش دارم یه گوشه ذهنم خیلی جدی باهات بحث میکنم! از همون حرفا که فقط تو میفهمی چی میگم... وسط فک کردنام یهو پیسسسس خالی میشم ولی باز یادم میره که نیستی! 

من از همیشه درگیرترم. مشغول‌تر. گرفتارتر. پتانسیل جرواجر کردن استاد راهنمام رو دارم. به من از اون آرامش همیشگیت یاد ندادی چرا؟

 من افکارم پراکنده و مخم تعطیل شده. دارم سعی میکنم خودم رو نجات بدم. راستش از فردا قراره سعی کنم! هزار تا کار دارم وقت دیوونگی نیست. نباید ببازیم... 

وقتی به من فکر میکنی اولین چیزی که یادت میاد و قویترینشون چیه؟ من همون کلمه ام... 

اینجا دوباره برف اومد. ولی من بارون رو بیشتر دوست دارم. از همون روزهای بارونی که میگفتی...

 

  • ۰۳/۱۲/۰۵
  • آفتابگردون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی