- ۰۴/۰۱/۲۲
- ۲ نظر
به دیدنم نیا. من تاریکی و سکوت قبر را دوستتر میدارم از همه آدمها و دنیایشان...
از من یاد نکن! بگذار فکر کنم هرگز نبوده ام...
غمگین نباش! غم برای از دست دادن است. برای باختن شاید برای نزول. من امروز در بهترین موقعیت عمرم هستم! چیزی برای برد یا باخت نبود و تنها صدای سوت پایان، آخرین امید این دوندهی خسته بود...
تنها به آسمان نگاه کن، به جای چشمهای من. در روشنایی دلبرانهی روز، با نوازش طلایی دستهای گرم خورشید روی تن نرم ابرهای پنبهای؛ در آبی مهربان آسمان غرق شو.
شب که بشود تمام کهکشان مهمان چشمهای توست... درخشان، سحر آمیز و گویی در دسترس. آنقدر که ممکن است به تکانِ سر انگشتانت، خوشهای درخشان به پایت بریزد. اینها هرکدام قلب تپندهی عاشق یا چشمان نگران معشوقی بودهاند روزی... به گمانم آنهایی که شفافترند بوسه های عاشقانیست که تنها با اشک حسرت درآمیخت. بعد آسمان شب خم شد و این بلور ناب را به قلبش آویخت. هنوز غزلهای عاشقانهی نسلها در سینهی آسمان میتپد...
کسی چه میداند شاید جهان دیگر من سراسر آسمان باشد...
- ۰۴/۰۱/۲۲
شما همین الان هم ستاره اید در آسمان تاریکِ اینجا. همچنان بدرخشی ای آفتابْگردانِ خوشنویس!