من آنِ تــــوام مرا به من باز مده

من تازگیا به جای نوشتن به چشمات توی عکس خیره میشم. تو پلک هم نمیزنی. دیگه شیطونی رو انگار فراموش میکنی. فقط به چشمای من گوش میکنی که از بی قراری لبریزه و از دلتنگی بیتاب... این دریاست که غرق کهکشون چشمای توئه. مال توئه و فرمان نمی‌بره از من... موج پشت موج، حاصل این همه دویدن چرا ناکامیه؟ طوفان به پا میشه و دریا به سیم آخر زده. یه لحظه تار میبینمت پشت طوفان اشک گمت میکنم. تو هنوز همینجایی درست روبروی من...  با همه وجودم نفس های مرده‌ی ته ریه‌م رو میدم بیرون و به سرفه میفتم. خوبم! واقعا میگم! این خال محو خجالتی لبت حواسم رو پرت میکنه. تو توی عکسات خیلی بی رحمی... حتی میتونی منو بکشی...

اگه یه روز نبودم به جای من آسمون رو ببین. میدونی چند بار، سوارِ بال آسمون به سرزمین آغوشت رسیدم؟

این صورت امروزت توی عکس اصلا یه جور دیگه‌ست... انگار توام همه حرفاتو خوردی اما حریف چشمات نشدی. آروم‌، نجیب و سر به زیر و حرف گوش کن مثل آخرین آرایش نظامی قویترین سربازان دنیا، غیر از چشمات که سپر انداخته...

من اما لشکر شکست خورده ام.... هر سربازم متاصل و غمگین پناهنده شده. سرخی شهر لبهات از قتل عام سربازای منه.... و سیاهی چشمات چطور؟ این مردم شورشی همیشه پیروزن!

بهار شکوفه های گیلاسش رو به پات ریخته. خیابونِ پس زمینه صورتیه و تو یه شاخه از شکوفه ها رو تو دستت گرفتی. یا نه! شکوفه ها از سر انگشای تو روئیدن... من خطوط روی تک تک ناخن هات رو میشناسم حتی حالت هر انگشتت. من هر کدوم رو جداگانه دوست دارم....

  • ۰۴/۰۲/۱۲
  • آفتابگردون

نظرات  (۳)

هر کدوم رو جداگانه دوست دارم

حیف این عظمت نیست که ازش نگهداری نشه و به دست طوفان بیافته؟ عظمت دوست داشتنها قلب آدمو به حیرت میندازه

 

یه مادر شهیده بود هر روز از عکس لب طاقچه پسرش یه جور برداشت می کرد به بفیه هم میگفت 

امروز اسماعیل دلواپسه بچه ها صدقه بدین

بچه ها امروز اسماعیل چشه؟ عصبانیه؟ چی کار کردین؟

پاسخ:
این قدرت عشقه که به طوفانی شدن میتونه برسه... هرچند غیرقابل کنترل هرچند مخرب که ممکنه چیزی ازت باقی نذاره اما همچنان از نظر من تحسین برانگیزه.
عکس جدید بود و واقعا احساس میکنم غمگین بود. من هنوز اندرخم یک کوچه ام... اون مادر شهید هفت شهر عشق براش شوخیه...

پ.ن: میخواستم بنویسم "اندرخم" گوشیم ویرایش می‌زد و سریع تغییرش میداد به "آندرومدا" ...! میخوام بگم گوشیمم توی کهکشونا ول میچرخه😂

سلام.

در باره این نوشته تون فقط می تونم بگم : یا خدا!

پاسخ:
سلام خوش اومدین 
چرا؟ :)

چون خیلی خیلی خیلی شدیده و عمیق.

عشقتون نسبت به شخص مورد خطاب را می گم.

فکر کردم مخاطب خاص نداره و فقط یک متن ادبی هست ولی موتجه شدم خیلی قضیه جدیه. چقدر عمیق عاشقانه بهش نگاه می کنید.

خیره انشالله.

پاسخ:
دلم میخواست یه شعر سعدی در جواب کامنت شما بنویسم اما مغزم قفله. حتی سرچ گوگل هم کمک‌کننده نبود.
چند بار خوندم نظرتون رو. ذهنم مثل کلاف سردرگمه؛ فعلا فقط میتونم پست بنویسم و حتی بلد نیستم کامنت جواب بدم ببخشید من رو :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی