من آنِ تــــوام مرا به من باز مده

خوب یادمه وقتی بچه بودم از برنامه‌هایی که اشک مامان بابام رو در می‌آورد متنفر بودم چون فکر میکردم ناراحت شدن. از جلسه های دعا هم همینطور. روضه دیگه به جای خود!

بزرگتر که شدم فهمیدم عمیق‌ترین و نگفتنی ترین احساسات به چشم‌ها راه پیدا میکنن. اونهایی که زبان و کلمات در مقابلشون حقیرن. همونا که روح ما رو عمق میدن که نمیتونیم با هرکسی راجع بهشون حرف بزنیم. رنج، عشق، اشتیاق، اوج لذت و شادی و حتی چیزهای زیادی که براشون کلمه نداریم. گویا اشک عصاره‌ی گرانبهای روح ماست وقتی با همه‌ی وجود مجذوب چیزی_کسی میشیم. همه‌ی قلب ما ناگهان قطره‌ای می‌شه به پیشکشی محبوب.

آدم عاشق لاله، اما چشم‌های نافذی داره... هرچه عشق جانکاهتر بیشتر. عاشق تمام زندگی و روح جسمش وقف نگاه به معشوقه. نگاهی که کهکشونها بهش رشک میبرن.

خط به خط دعای عرفه رو که میخونی این فکر دست از سرت برنمیداره که دیوانه وار میخوای صاحبش رو بیشتر بشناسی.  یه متن شگفت انگیز از تلفیق ادبیات غنی و عاشقانه آرام ولی گیرا با علم باورنکردنی و کدهایی از جنین شناسی و آناتومی که برق از سرت میپرونه. بعد ریز به ریز سراغ رشد و تکامل کودکی و بزرگسالی میره و جزئیات مهم فراز و فرود های نفس‌گیر آدم‌های خوب گذشته رو مرور میکنه. گاهی فکر میکنی حرفها از زبون یه پزشک دانشمنده، بعضی وقتها گویا مورخی ریزبین حرف میزنه و همیشه احساس میکنی مرزهای معمول عشق رنگ باخته و تو نمیدونی که آیا این غزل‌های عارفانه‌ی یه عابده یا تاریخچه‌ی عاشقانه معبود... 

کاش بیشتر می‌فهمیدم، احساس میکنم لایه های بسیار عمیقتری هم هست و من تشنه‌ی این لذت مدام و محو این همه زیبایی ام...

  • ۰۴/۰۳/۱۹
  • آفتابگردون

نظرات  (۱)

خیلی عرفان اجتماعی سنگینی داره 

اونجا که میگه لا تخفی علیه طلایع 

انگار داره طلیعه عصرها و نسلها رو میگه

و اونجا که میگه اعنی علی بوائق الدهور 

انگار سنگینی روزگاران روی دوش امامه

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی