من آنِ تــــوام مرا به من باز مده

اولین‌ رابطه‌های زندگی هرکسی نقش مهمی توی ادامه دارن. آدم وقتی یکبار زمین میخوره اولش گیجه بعد فکر میکنه حتما تقصیر عوامل محیطی بوده و زمین و زمان رو مقصر میکنه اما دفعه دوم و سوم دیگه اوضاع فرق میکنه. روابط با آدمها همچین چیزیه. 

به قول شادمهر هیچ رابطه‌ای رو نمیشه گفت نه سیاه نه سفید کامل. ولی من آدمی بودم که صد خودم رو برای یه رابطه میذاشتم چه دوستی ساده چه رابطه احساسی... اما مدتهاست دیگه خودم رو نمیشناسم. بدون اینکه بخوام گمون کنم دو سه سالی میشه که روابطم در حد کاری و سلام علیک شده. واقعا بیشتر از این رو نمیتونم بپذیرم نه اینکه نخوام. یه جورایی حوصلمو سر میبره. چند روز پیش همکارم توی کشیک گفت فلانی زود کاراتو بکن بریم باهم نهار بخوریم و منتظر من بود. توی کشیک اینجوریه که توی اولین فرصتی که نهار رو میارن باید بری بخوری وگرنه اینقدر اوضاع غیرقابل پیش بینی هست که ممکنه تا شبم نتونی چیزی بخوری. گفتم اوکی پنج دیقه دیگه میام. اما جمع کردن کارا نیم ساعت طول کشید. وقتی رفتم بنده خدا هنوز چیزی نخورده منتظر من بود. کلی شرمنده شدم و عذرخواهی کردم. غذامون رو که خوردیم گفتش بریم یکم دراز بکشیم تا مریض نیومده؟ گفتم بذار فلان کارمو بکنم الان میام. صدای اعتراضش بلند شد که بذارش برای بعد و بیا؛ من دوست ندارم تنها باشم. عمیقا منو برد توی فکر.... گفتم مهسا جونم تو من رو یاد ۵ سال پیشم میندازی. اون وقتایی که خوابگاهی بودم. با دوستم بیدار می‌شدیم. اون میرفت دانشکده دندونپزشکی و من بیمارستان. ظهر زنگ میزدم که اگه کارش مونده برم کتابخونه تا با هم برگردیم. استراحتمون باهم بود. پارک رفتنمون باهم بود. فیلم دیدنمون گریه کردنمون غصه خوردنمون.... هعی روزگار.

بعد از اون سالها دوسال طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم و به خودم بگم تو آشغال نیستی! اگر هم باشی برای همون یک نفر هستی نه بیشتر!! 

بعد از اون کسی پیدا شد که شبانه روز حواسش بهم بود. به خوشیم ناخوشیم استرس امتحانم. خودش برنامه میریخت که این شکلی درس بخون. خودش آزمون رو پیگیری می‌کرد بعدم آرومم می‌کرد که فدای سرت گند زدی:) فلان روز بریم واکسن کرونامون رو بزنیم.‌..یادش بخیر یه بار صبح بیدار شدم یه عکس اومده بود "ببین من رفتم کاشان ولی جات خالیه..."    کم کم باورم میشد که هنوزم دنیا جای قشنگیه. محکم بود آروم بود مهربون بود، حتی کلامش نوازشگر بود....راستش نگاه گرم آدمها رو میشه حتی از کیلومترها فاصله حس کرد. ما همه جوره دووم آوردیم. من ناخواسته بهش تکیه کرده بودم. همه سختیا ما رو بهم نزدیکتر کردن. اولین کسی که بعد از خانوادم خبر قبولیم رو با جیغ بنفش پشت تلفن شنید اون بود... گفت خداروشکر بالاخره میای تهران! همه پست کشیکات مال منه گفته باشم...   سرد بود پاییز بود حالم بد بود میخواستم انصراف بدم حتی. به جز بابام که می‌گفت هرجور صلاحه همه مخالف بودن و سعی میکردن متقاعدم کنن. یادش بخیر نصف شبی اومد جلوی بیمارستان و منو برد بازار ستارخان. هوا سرد بود بغض کرده بود هیچی نمی‌گفت و من گریه‌م میومد. نگفت انصراف نده نگفت حیفه نگفت زود تموم میشه رزیدنتی. فقط گفت دلت میاد این رزیدنتی رو که باهم تلاش کردیم قبول شدی، ول کنی؟... بریده بودم اما بد چیزی گفته بود. نه دلم نیومد....  اما یهو نصیحت‌های عاقلانه یک دوست مشترک بنیاد رابطه ما رو زد. زمستون بود وسوز میومد و نهال رابطه دوساله ما رو هم با خودش میبرد. آره خب راست می‌گفت به هزار و یک دلیل عقل این مسیر و پایان خوش رو تایید نمی‌کرد ما اما مدتها بود که بدون این حرفها هم خوب زندگی کرده بودیم... امان

من یاد گرفتم که برای کسی نجنگم. یاد گرفتم دوست داشتن و احساسات آدمها متاثر از شرایط و آدم‌های اطرافشون هست که هرآن ممکنه دستخوش تغییرات غیرقابل کنترلی بشه. لزوما پایان بد رابطه های شیرین بی‌معرفتی یا خیانت نیست. عقل گاهی پرونده رو میبنده و هیچی نمیشه گفت. 

از اون روزا حالا مدت زیادی میگذره‌. نه من سنگدل شدم نه دنیا عوض شده. کسی که گوله آتیش بود و همه جا رو گرم می‌کرد حالا فقط تندی عصبانی میشه وگرنه شاید یک ساعتم کنارش بشینی حرفی برای گفتن نداره. آخرین باری که کسی رو محکم بغل کردم رو واقعا یادم نمیاد. آخرین باری که بوسیدم فکر میکنم یک ماه پیش تولدم بود وقتی همه من رو میبوسیدن برای رفع تکلیف! نه... من عوض نشدم هنوزم بغلی‌ترین دختر در فاصله هزار سال نوری این سیاره ام :) اما خب محیط اطرافم یخیه چه میشه کرد....

  • ۰۲/۰۷/۱۵
  • آفتابگردون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی