- ۰۴/۰۲/۰۵
- ۳ نظر
من همون کودک بازیگوش
تو اما مهربون و بخشنده
من فراموشکار تو صبور صبور خیلی صبور
من سر به هوا و سرکش و مغرور...
تو اما دلسوز و غمخوار و دستگیر
منو ببخش به خاطر تموم درهایی که زدم و خونهی تو نبود...
منو ببخش برای حواسپرتیهام. من غریبم حتی توی رویاهام...
این قلب خونهی توئه...نکنه هرکس و ناکسی ویرونهش کنه...
دست منو بگیر و از این بازار رنگارنگ بدلیجات رد کن... من همیشه اصل پسند بودم، گفته بودی به کمترش راضی نشم.
مگه بچه ای که زمین خورده گِلی شده و دستاش زخمیه رو بغل نمیکنن؟ من میخوام گریه کنم و بگم آخ خیلی درد میکنه ببین خون اومده... نگاه کن لباسم کثیف شده... اشکام که میریزه بگم تازشم من فکر میکردم دختر خوبی شدم ولی بازم حواسم نبود دوباره بزنم زیر گریه ...بعد تو بگی عیب نداره غصه نخور خودم درستش میکنم تو مال منی خودم نگات میکردم. وقتی حواست نبود خودم به جای همه دوستت داشتم....
هی اسممو صدا کن. همش باهام حرف بزن. نذار دور شم، کور شم، بیخودی مغرور شم.
یه جوری مویی منو رد کن که همه بگن خوش بحالش یعنی کس و کارش کیه؟
چشمام رو روشن کن میخوام از نگاه تو ببینم. دلم رو قرص کن میخوام مثل کوه باشم.
منو دست بخشندهیخودت کن. با من بنویس با من نجات بده با من در آغوش بگیر عزیزترین بنده هات رو.... بذار یادم بیاد جونِ من، پرتوی از تو بود که برای سفری کوتاه به زمین اومد...
- ۰۴/۰۲/۰۵
یکی از وبلاگایی که متن هاش رو با صدای بلند میخونم ، وبلاگ شماست. اینطوری میتونم لحن ها رو بهتر ادا کنم تا دریافت بهتری داشته باشم. چقدر من رو یاد نوشته های مرحوم حسن پناهی انداختید با این.
عمرتون طولانی و با عزت!